آتش و کاج

شباهت تو به کاج 

آن است که هر گاه باد میوزد  

[از هر سو که باشد] 

سرت را تا زانو  خم نمیکنی 

 

*** 

 

شباهت تو به آتش 

آن است که تندی و تیز 

و سرخی شعله گون تو 

رنگها و فریب ها را  

تطهیر  می کند 

 

*** 

و اینک ... 

خاکستر  کاجی که شب پیش به آتش کشیده اند ! 

 

 

( اسفند ۷۷)

تازیانه

اینم در پاسخ به دستور دوست ارجمند و فرهیخته :  سهبا 

 

امیدوارم قابل تحمل  باشه: 

 

حصار  بعض مرا یک جوانه می شکند 

و پای صبح  درین آشیانه می شکند 

 

بیا و زخمه به تارم بزن و مهمان کن 

به نغمه ای که شبم زین ترانه می شکند 

 

رمق نمانده دگر  شانه های  زخمی  را 

نگاه آینه را  تازیانه می شکند 

 

دلم به وسعت یک ابر می شود وآنگاه 

برای  یک غزل‌ِ عاشقانه  می شکند 

 

امان بده نفسی  زان سپس خداحافظ ! 

ببین که بغض دلم بی بهانه می شکند 

(مرداد۷۵)

نقش مستوری

سال ها پیروی مذهب رندان کردم

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم 

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم 

سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان

که من این خانه به سودای تو ویران کردم 

توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون

 می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم 

در خلاف آمد عادت بطلب کام که من

کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم 

نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست

آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم 

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع

گرچه دربانی میخانه فراوان کردم 

این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

اجر صبری ست که در کلبه ی احزان کردم 

صبح خیزیّ و سلامت طلبی چون حافظ

هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

حسنی به روایت امروز

محض خنده در روز جشن ! 

حسنی نگو جوون بگو             علاف و چش چرون بگو

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه

نه سیما جون ،نه رعنا جون     نه نازی و پریسا جون

هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ        نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت :  

حسنی می ری به سر بازی ؟  نه نمی رم نه نمی رم    

به دخترا دل می بازی ؟ !        نه نمی دم نه نمی دم

********

گل پری جون با زانتیا            ویبره می رفت تو کوچه ها 

گلیه چرا ویبره میری ؟       دارم میرم به سلمونی   که شب برم به مهمونی  

گلی خانوم نازنین با زانتیای نقطه چین    یه کمی به من سواری می دی ؟ !

نه که نمی دم

چرا نمی دی ؟

واسه اینکه من قشنگم ، درس خونم وزرنگم

اما تو چی ؟

نه کا رداری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری

موی ژلی ،ابرو کوتاه ، زبون دراز ،واه واه واه

******

در واشد و پریچه    با ناز اومد توو کوچه

پری کوچولو ، تپل مپولو ، میای با من بریم بیرون ؟

مامان پری ،از اون بالا  نگاه می کرد توو کوچه را

داد زد وگفت : اوی ! بی حیا  برو خونه تون تورا بخدا

دختر ریزه میزه         حسابی فرز وتیزه

اما تو چی ؟

نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه

نازی اومد از استخر!!!

تو پوپکی یا نازی ؟       من نازی جوانم

میای بریم کافی شاپ؟     نه جانم

چرا نمی ای ؟

واسه اینکه من صبح تا غروب ،پایین ،بالا ،شمال ،جنوب ،دنبال یک شوهر خوب

اما تو چی ؟

نه کار داری ؟ نه مال داری ؟ فقط هزار خیال داری

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ،واه واه واه

حسنی یهو مثه جت      رسید به یک کافی نت

آن شد ورفت تو چت رووم           گپید با صدتا خانووم !

هیشکی نگفت کی هستی ؟         چی کاره ای چی هستی ؟

تو دنیای مجازی          علافی کرد وبازی

خوشحال وشادمونه   رفت ورسید به خونه

باباش که گفت: حسنی برات زن بگیرم ؟

آره می خوام آره میخوام

حسنی اومد موهاشو           یه خورده ابروهاشو

درست وراست وریس کرد     رفت و توو کوچه فیس کرد

یه زن گرفت وشادشد                 زی زی شد و دوماد شد   

 

شرمنده!عرض کردم . محض خنده ی روز عیده !!!

اعتماد

چند تا موضوع مثل خوره توی  دلم افتاده بودن و میخواستم یکیشونو برای نوشتن توی وبلاگ تنظیم ومرتب کنم.ولی امروز یه اتفاقی افتاد که خیلی آزارم داد واین موضوع جدید خودبخود تبدیل شد به این پست جدید.

"اعتماد" یه واژه خیلی کشدار و بی حد و مرزه. نمیشه براش یه تعریف خاص ارائه داد. یه وقتایی  یه جاهایی محدوده ی این کلمه خیلی وسیع میشه. یه جاهایی چنان بسته وتنگ میشه که خود آدم تعجب میکنه.

امروز غروب.درست دم اذان متوجه شدم یه فردی که بنا به دلایلی طی چند ماه اخیر خیلی سعی کردم کمکش کنم و نذارم وضع و حالش به دلایل خودساخته ! بدتر از اینی که هست بشه و حتی کم کم راه بهبود رو طی کنه ( و خوشبختانه یا بدبختانه خودش رو هم خیلی به من نزدیک میبینه ) خیلی راحت و مثل آب خوردن جیب من و یکی دونفر دیگه رو زده !!!

باور کنین مبلغی که از جیبم برده بود خیلی کمتر از چیزی بود که هر یک از ما برای این فرد طی یکی دوماه گذشته خرج کرده بودیم.چیزی که به شدت داشت آزارم میداد و سنگینیش داشت خفه م میکرد این بود که چرا من؟چرا با من این کارو کرده؟ منی که اینهمه بهش اعتماد داشتم؟! منی که اینهمه بهش ... اگه نگیم لطف ، دست کم با حسن نیت باهاش برخورد کرده بودم.گفتم که.خود اون مبلغ خیلی کم بود. درد من از چیز دیگه یی  بود.اگه به خودم گفته بود با روی باز و لا اقل دوبرابر اون مقدار بهش میدادم.

پشت فرمون.کنار خیابون ایستاده بودم و داشتم حال خرابمو با  نوای اذان آروم میکردم.نه میشد به روش بیارم، نه میشد کل قضیه رو قورت بدم ، نه میتونستم بی تفاوت از کنار موضوع بگذرم ( شایدم ظرفیت من همین اندازه بود).خلاصه حکایتی شده بود احوال من. چیزی که به شدت درون من متلاشی شده بود دیوار اعتماد تخریب شده یی  بود که بهم میگفت :گاهی قیمت یه نفر... قیمت گوهر اعتمادی که نسبت به این آدم داری...چقدر مفت و ارزون پایین میاد.گاهی یه نفر خودشو در ازای هیچ چی !!! یا میفروشه یا به باد میده.چند سال طول میکشه که همین آدم دوباره توی ذهن و دل یکی مثل من بشه همون آدم قبل؟ 

یادمه یه دوستی برام تعریف میکرد که : یه نفر چهل تا میخ به یه دیوار کوبیده بود.وقتی بهش اعتراض کردن سعی کرد کارشو با در آوردن میخ ها از دیوار  "جبران"  کنه. یکی یکی  میخ ها رو از دیوار کند و وقتی میخها تموم شدن به صاحبخونه گفت:همه رو در آوردم. ببخشید دیگه !!! صاحبخونه یه نگاهی به دیوار انداخت و گفت: بله. میخها رو در آوردی ولی حالا من با چهل تا سوراخ که جاشون برای همیشه روی این دیوار میمونه چه کنم؟؟؟؟ میخها رفتن.ولی جاشون برای همیشه روی دیوار موند.

الان من ، با سوراخهایی که جاشون تا ابد روی دیوار دلم میمونه چه کنم؟ 

آی آدمها

 

آی آدمها که بر ساحل نشسته

شاد و خندانید

یک نفر در آب دارد می سپارد جان...

 

دیروز غروب کنار خیابون ، راکب مصدوم موتور سیکلتی رو دیدم که پای زخمی و خونینش رو با دو دست میفشرد و صورتش پر  از چروک حاصل از درد بود.موتورش روی زمین پهن شده بود و خیابون هم طبعا دچار ترافیک.اما کسی نه جلو می رفت  نه کاری می کرد.

چند روز پیش هم که زیر پل مدیریت تهران یه پسر دانشجو با ضربات متعدد چاقو، اونم وسط روز ! توی ازدحام مردم!جلوی چشم همه!!  دختر دانشجویی رو که به خواستگاریش  جواب  "نه " داده بود به قتل رسونده باز هم کسی دخالتی نکرده. همه هم فقط  ایستادن و بدون خرید بلیط ! فیلم اکشن-جنایی تماشا کردن.

کاری به تبعات قانونی و حقوقی دخالت نابجا در امور شخصی مردم و دردسر های بعدیش ندارم ( که یه روزی ، بخاطر اینکه جلوی یه آقای مست وایسادم و نذاشتم توی خیابون نامزدش رو زیر مشت و لگد له کنه ، یه دوست عزیز  کلی  بهم پرخاش کرد و رسما بهم گفت : به تو مربوط نبوده !! )  . ولی میخوام بپرسم  چی  به ما مربوطه؟ اصلا چی به آدم مربوطه؟ چی شده که روز روشن یه دختر دانشجو رو  با چاقو !! میزنن و می کشن ، ولی به ما مربوط نمیشه؟؟؟ 

به قول دوست خوبم "سعید" توی یکی از شعرای قشنگش:

ما هیچ ، ما نگاه

همچون مترسکی ، بی شال و بی کلاه... 

 

حاشیه: 

خوب...متاسفانه خبر کشته شدن قویترین مرد ایران به دست سه جوان چاقو به دست ! ( که عکسهاشون لاغر تر و مردنی تر از این نشونوشون میاد که بتونن سه نفری  یه گربه رو بکشن چه برسه به مرحوم داداشی-قویترین مرد ایران )  ، مثل باد توی روزنامه تلویزیون و سایت ها و... دست به دست شد.چی بگم؟ بگم ما هنوز مثل بربرها با چاقو و خنجر  به مردم حمله میکنیم؟هنوز فرهنگ ما اینهمه پایینه ؟

کاش بجای  شعر " هنر  نزد ایرانیان است ( بود ) و  بس  "  میشد  بنویسیم  : 

ادب  نزد  ایرانیان... 

آخه  کو؟کجاس؟ وقتی  نه فرهنگ رانندگی داریم، نه فرهنگ رفت و  آمد و نه فرهنگ خرید و غذاخوردن و مطالعه و ...   کدوم هنر و ادب  نزد ایرانیان  است؟ نزد کدوم ایرانیان؟ به چی  مینازیم؟ وقتی  هنوز  فرهنگ ما  فرهنگ دعوا و فحش و چاقو کشی و عبور  از چراغ قرمز و عدم شستن دست ها  هنگام غذا خوردن و اهتمام جدی به غیبت و دروغ و کلک و هزاربدبختی دامنگیر دیگه س ؟ 

باید  خجالت بکشیم از  ایرانیانی که باعث تولد اون مصراع  شدن. ما ایرانی های  خوبی  نیستیم ...  اصلا  نیستیم 

آغاز

خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :‍ " یادت می آیدتورا با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟زمین و آسمان ،هردو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم؛ بال هایت را کجا جا گذاشتی؟ "

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را حس کرد. آن وقت رو به خدا کرد و گریست.

                                                                   ‌‌‌‘عرفان نظر آهاری‘

 

سلام

اهل مقدمه چینی نیستم. خیلی خوشحالم که بعد از مدتها فکر کردن به راه اندازی یک وبلاگ ، امروز فرصت ( و در واقع بهانه ) دست داد تا از دریچه یی که به سوی نگاه و نظرات دوستان و عزیزان باز شده نسیمی هم سهم من باشه.از اینکه گاهی سری میزنید و مطلبی مینویسید ممنونم.این وبلاگ هیچ موضوع تخصصی ویژه یی نداره.هر کس آزاده در هر موردی که دلش خواست بنویسه. فقط یادمون باشه که حرمت و حریم سایرین رو نشکنیم.این خیلی مهمه.  

 

ضمنا به توصیه یک دوست بسیار عزیز و مهربون از بلاگفا به اینجا  اثاث کشی کردم.منزل نو مبارک !!! کادو یادتون نره وقتی که میایید!  

 

سعی میکنم پستهای اونطرف رو به اینجا منتقل کنم. این فعلا اولیشه !