نمی نوشم !

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم  

تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم  

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم  

همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم  

خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم  

شبیه بار امانت که بار سنگینی است  
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم  

 

«سعید بیابانکی» 

 

 

گوشه نوشت : 

 

سعید بیابانکی  شاعر موفق و نوپرداز معاصر  همیشه متفاوت و درخور  توجه  جلوه کرده است .

( یکی از دوستان دیروز نامه ی یکی از همکارانش رو برام می خوند. توش نوشته بودن : موارد  ... و ... به عنوان یک !!  مشکل اساسی  جلوه نمایی !!!!  می کند !  ) بیش از خنده آور بودن  نامه مورد اشاره حرص در آر بود !!! 

بگذریم 

سعید بیابانکی  در  طنز   خیلی  راحت و روان  شعر می نویسه و در شعر جدی هم معمولا نه برای موضوع و نه برای  زبان و بیان  به مشکلی  بر  نمیخوره . یکی از دلایل موفقیتش هم همین زبان بسیار  راحت و بی تکلفیه که به کار میگیره . غزل  بالا  یکی  از  کارهای  جدی و ارزشمند این شاعر  خوش  قریحه س. فرصت کردید  سری  به اشعارش بزنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد