اشک در رگهایم جاریست

این شعر  هنوز  خیسه خیسه...داغه داغه. البته  کمی هم چکش خورده اما به هر حال از تولدش بیست و چهار ساعت نمیگذره 

تقدیمش میکنم به همه دوستان عزیزی که به این سرا  پا میذارن. موسیقی و شیرینی  که ندارم. حداقل شعری پیشکشتون کنم .

 

 

دل بسته اید به زلف های پریشان بید 

و شعر مرا نمیرقصید   

اشک در رگهایم جاریست

صخره ، با موج غمم آشناست 

و آفتاب 

در  افق شانه های شکسته ی دریاچه ی ارومیه قلبم 

غروب می کند 

دستهای کویری تان ، با سرزمین روحم چه کرده است ؟

 

باد خاطراتم را با خود می  برد 

و تصویر مادر بزرگی که همیشه 

در گره چارقد مهربانی اش 

چند نقل بیدمشک برایمان نگهمیداشت را 

کمرنگ میکند 

 

... 

پرهایم را قیچی کنید 

می خواهم برای  آخرین بار پرواز کنم !

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد